سفارش تبلیغ
صبا ویژن











































دخترک چوبی

معلم از بچه های کلاس پرسید :کی میدونه عشق یعنی چی؟

همه ساکت شدن یه دفعه بقض لنا ترکید اون سه روز بود که با هیچ کس حرف نزده بود.معلم گفت: لنا تو میدونی عشق یعنی چی؟

لنا با بغض گفت : شما تاحالا از کسی همچین سوالی پرسیدید؟ معلم گفت: نه ولی حالا دارم از تو میپرسم.

لنا بلند شد و گفت: الان معنیه عشقو براتون میگم تا عشقو درک کنین . من یه نفرو دوست داشتمو دارم و با خودم عهد بسته بودم که تا بهم نگه

ازت متنفرم هیچ کسه دیگه ایی رو تو دلم راه ندم این واسه یه دختر بچه خیلی سخته ولی من تحملش میکردم . هرشب پنهانی گریه میکردم

طوری که بالشم خیس خیس میشد .تازگیا فهمیدم که اونم عاشقمه حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم اون عاشقم بوده .بعد از اون هرشب

بهمsmsمیدادیم پنهانی باهم حرف میزدیم تازه چندبارم دستشو گرفتم یعنی اون دستمو گرفت دستش خیلی گرم بود عشق یعنی وقتی سردته

گرمای دستای کسی عاشقشی گرمت کنه. عشقم دیگه طاقت نداشتو همه چیزو به بابام گفت. خانواده های ما با هم زیاد خوب نبودن پدرم

اصلا توقع نداشت که همچین احساسی بین ما پیش بیاد . دستشو اورد بالا تا عشقمو بزنه من اصلا دلم نمیخواست اونو بزن عشقمو هل دادمو

 به بابام گفتم اونو نزن خواهش میکنم منو بزن بزار اون بره. عشقم گفت: من نمیرم طاقت ندارم که تو کتک بخوری . با گریه بهش گفتم برو به خاطر

من برو . وقتی اون رفت بابام منو گرفت زیر بار کتک. بعد از چند روز یه نامه ازش گرفتمکه نوشته بود : من تو رو دوست داشتمو دارم عزیزم اینو بدون

 اگه عاشقا تو این دنیا به هم نرسن تو اون دنیا به هم میرسن پس من زودتر از تو میرمو منتظرت میمونم دوستدار تو ب.ش

همه ی بچه داشتن گریه میکردن معلم هم داشت گریه میکرد که یه دفعه ناظم درو باز کردو گفت : پدرو مادره لنا اومدن تا ببرنش ختم یکی از

بستگان .لنا با وحشت پرسید ختم چه کسی ناظم گفت: نمیدانم یک پسر جوان دستای لنا لرزید پاهاش دیگه قدرت ایستادن نداشت و به زمین

افتادو دیگر بلند نشد لنا همیشه این شعر را باخود تکرار میکرد

 

  خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟              خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

         


نوشته شده در یکشنبه 90/3/29ساعت 7:55 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |

پرسید :بخاطر کی زنده هستی؟

با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر تو گفتم: هیچ کس

پرسید:پس به خاطر چی زنده هستی؟

با اینکه دلم داد می زد به خاطر تو گفتم :هیچ چیز

پرسیدم :تو به خاطر چی زنده هستی؟ اشک در چشمانش جمع شد و گفت:

         به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است  


نوشته شده در سه شنبه 90/3/24ساعت 7:42 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |

کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری

سوارانی که در راهند میگویند میباری

توراچون لحظه های افتابی دوست دارم

مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری

مبادا بعد از ان دیدار های خیس و رویایی

مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری

زمستان بود سرمایی تنم را سخت می لرزاند

ومن در خواب دیدم در دلم خورشید میکاری

هواسرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد

عطش دارم بگو:

کی بر دلم یک ریز میباری



نوشته شده در جمعه 90/3/20ساعت 9:53 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه؟ خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه.

دلش لک بزنه با یکی دردو دل کنه ولی هیچ کس نباشه نتونه به هیچ کس اعتماد کنه.

هرچی سبک و سنگین کنه  تا دردش رو به کی بگه نتونه......

اخرش برسه به یه بن بست. تک و تنها با یه دلی که هی وسوسش میکنه که اونو خالی کنه اما راهی رو نمیبینه

سرشو که بالا میکنه اسمون رو میبینه به اون هم نمیتونه بگه

 خیری از اسمون هم ندیده....

مگه چند بار اشک های شبونشو پاک کرده؟ حتی بهش محل هم نذاشته تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریشو پهن کردهتا یه وقت کم نیاره.

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه ولی یه دل داشته باشه که مدادم از تنهایی بناله.

 خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه

خیلی سخته احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده.....خیلی سخته وقتی داری با خدا حرف میزنی داره به حرفات گوش میده یا پرده ی

گناهات اینقدر ضخیم شده که صدات بهش نمیرسه.....................................


نوشته شده در شنبه 90/3/14ساعت 4:16 عصر توسط مری پنبه نظرات ( ) |

 امروز تولد بهترین دختر خاله ی دنیاست

 

بنتی جووووووووووووووووووونم تولدت  مبالک باشه

 

(باهات قهرممممممممممممم)

    

خوبه منم تولدنو یادم بره ارهدوست داشتندلم شکست


نوشته شده در سه شنبه 90/3/10ساعت 10:32 صبح توسط مری پنبه نظرات ( ) |

   1   2      >



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت